چیز ویژه
۱۱ بهمن ۱۳۹۴
چیزهایی که اینجا میخوانید چیز خاصی نیست. چند روایت نسبتا معتبر است از روزمرگیهایی که همگی با یک هدف تکراری اتفاق میافتد…
بهمن که می شود اوضاع فیلمبینی داغ است. یعنی بسیاری از آنهایی که سرتاسر سال دیگران را فیلم میکنند یا خودشان فیلماند، بهمنها فیلم بین میشوند. ناسلامتی مهمترین جشنواره سینمایی کشور است. خلاصه که ما هم که نه فیلم میکنیم و نه فیلم میشویم در این روزهای فیلمی، سینما را در دستور کارمان قرار میدهیم تا در طول ده روز حداقل با بخشی از تازههای سینمای کشور آشنا شویم. یک زمانهایی بود که دانشجوها با کارت با ارزش دانشجوییشان میتوانستند ۴ صبح در صف سینما فلسطین بایستند و دو سری بلیط بخرند. در یکی از این سالها که بنده سعادت داشتن کارت با ارزش دانشجویی را داشتم، توانستم دو سری بلیط تهیه کنم که البته برنامهریزیاش جوری بود که باید بیخیال دیدن ده دقیقه پایانی فیلم سینما فلسطین میشدی و بلند میشدی و دواندوان خودت را به سینما عصر جدید میرساندی که از دقیقه ۵ فیلم دوم را ببینی. یعنی مهلکهای بود برای خودش. بیشتر از اینکه روزهای سینمایی را سپری کنیم، تمرین ورزش دوومیدانی میکردیم و در پایان جشنواره با وجود اینکه از نظر بدنی شرایط بهتری نسبت به قبلش داشتم اما از برخی فیلمهایی که دیده بودم چیز زیادی متوجه نشده بودم. آن زمانها هم اینطور نبود که همه فیلمها پایانباز داشته باشند، معمولا بالاخره آخرش یه چیزی میشد. یا یکی یکی رو میگرفت، یا یکی یکی رو پیدا میکرد، یا یکی یکی رو میکشت، خلاصه یک جوری میشد. آن زمان ها کارگردانها برایشان مهم بود که فیلمنامه آخرش یک جوری بشود، نه اینکه اگر هم آخرش یک جوری میشد تهاش را حذف کنند و بگویند الان پایان باز مد است. بگذاریم، هر کسی خواست خودش یک جوری بشود یا نشود. اصلا به کارگردان چه ربطی دارد که مخاطب را یکجوری کند؟!
خلاصه که در همین بدوبدوهای بین فلسطین و عصر جدید چند نفر دیگر هم بودند که میدویدند. گویی علاقه به فیلمبینی از نوع فجرش، همایش دوی همگانی است.
حالا در این بین جناب نگهبان جلوی در سینما هم هر روز قصهای را شروع میکرد. یک روز میگفت دیر رسیدهاید و وقتی ما عصبانی میشدیم و برایش توضیح میدادیم، هار هار میخندید و میگفت شوخی کردم بابا برید داخل! یک روز میگفت به ما دستور داده اند که وقتی فیلم شروع شد کسی را به سالن راه ندهیم. یک کاغذی هم نشان میداد که مثلا بخشنامه بود اما وقتی ما عصبانی میشدیم و برایش توضیح میدادیم هار هار تخمه میشکست و میخندید و میگفت باشه اینبار را بخاطر اینکه دختران خوبی هستید بروید داخل! یک روز میگفت بچه کجای تهرانید؟ دانشجویید؟ این بلیطا رو خریدین یا مجانی گرفتین؟ خلاصه انقدر سوال میپرسید تا ما عصبانی شویم و هارهار بخندد و همانطور که تخمه میشکند در را باز کند که ما برویم داخل سالن. روز آخر بعد از تماشای فیلم پیدایش کردم و بهش گفتم که امروز روز آخر بود، دیگر هارهار نمیخندید و خیالتان راحت که ما را نمیبینید… همانطور که تخمه میشکست گفت: مگه میشه؟ من هر روز به اشتیاق دیدن شما میاومدم سر کار. حالا نبینمتون؟ این شماره منه، هر وقت خواستین بیاین زنگ بزنین که باشم. اصن فیلم هم نخواستی ببینی، نبین، میریم بوفه یه بستنیای، چیپس و ماستی چیزی میخوریم بعدم… نگذاشتم حرفش تمام شود و با عصبانیت رفتم… برترینهای جشنواره معرفی شدند و هیچ یک از فیلمهایی که برایشان انقدر دویدم و دویدم و به چیپس و ماست با نگهبان رسیدم؛ تندیسی نبردند و آن سال آخرین سالی بود که ۴ صبح در صف تهیه بلیط ایستادم. خلاصه که این روزها حواستان باشد به کجا میدوید، چگونه میدوید و چرا میدوید، حواستان هم باشد که جوری جلوه ندهید که تماشای فیلمها برایتان خیلی مهم است. فدای سرتان اگر به سالن راهتان ندادند. / چیزنا chizna.ir
16 دیدگاه
چه جوریه که هرکی سر راه شما قرار میگیره یا شما سر راهش قرار میگیرید در صدد دادان یک پیشنهاد شرم آور یا غیر شرم آور بر میآید. شمام یه چیزایی تو خودت داریا!
واقعا نوشته های خانم موسوی n سر و گردن از بقیه نویسنده های سایت پایین تره
شکوفه جون باقلمت خیلی حال می کنم ولی خداییش سوژه هات خیلی خیلی تکراری شدن. یکم ابتکار به خرج بده عشقم
کاش یه گزینه آنلایک هم کنار بعضی از پست ها میگذاشتید که این پست های لوس و بی مزه را آنلایک کرد
این خانم ما را آسفالت کرد با این پیشنهادهایی که بهش میشه هربار
کاملا موافقم. دیگه از روی لج بازی هم که شده باید منتظر متن های خودشیفتگی ایشون باشیم. من قبلا فکر میکردم چیزنا قراره فقط مطلب طنز منتشر کنه. اگه دفترچه خاطراته که همه میتونن بنویسن
جالبه واقعا که همه انقدر سطح دیدشون پایینه! بله دوستان نبایدم از متن های این خانم خوشتون بیاد… چون ایشون داره از درد این روزهای جامعه ما می نویسه. از چیزی که هیچ کسی نمی نویسه می نویسه. ازاینکه توی کوچه و خیابون و سر کار و مهمونی و همه جاااا، همه به خانم ها به چشم کالای جنسی نگاه می کنن…داره فحش می خوره، اما بازم می نویسه. دمش گرم. ایول داری واقعا. ادامه بده.
درسته ولی باقی طنز نویسا مگه از واقعیت ها و دردها نمینویسن؟! خب یذره خلاقیت داشته باشن.
دوست عزیز بحث خلاقیت نیست. بحث اینه که معمولا در نشریات، افراد قالب انتخاب می کنن و این قالب انتخاب کردن هم کار راحتی نیست.بعد توی اون قالب می نویسن. ربطی به خلاقیت نداره. یکی توی این سایت خبر روز رو شوخی می کنه، یکی سوژه روز می نویسه، یکی هم مثل ایشون باید این قالب رو بنویسه.
مرس متن جالبی بود با همون تم سابق :)) به نظرم تم خوبی اتفاقا !
شکوفه جان شما از بیماری خود داف پنداری هارد رنج میبری
هارد؟یا حاد؟
من این یادداشت رو نخوندم. مطالب قبلی خانمِ موسوی رو خونده بودم و هیچ طنزی توش پیدا نکردم. فقط اومده بودم ببینم این خانم بجز اون مسئلهی هیمشگی دغدغهی دیگهای هم دارن یا نه که با کامنتها مشخّص شد.
واقعا مگه دغدغه مهمتر از این هم هست؟این دغدغه همه ماست.
آفرین خوب می کوبونین همچنان به کارتون ادامه بدین. ترشی نخورین یه چیزی میشین.
واقعا متاسفم واسه این کامنت های بی سوادانه!
دوستان که ادعای طنز شناسی و مطلب خوانی دارن ، هنوز درکشون انقدر نمی رسه که اینها نوشته است، مطلبه، قصه است، دفتر خاطرات نیست! انقدر به شخصیت نویسنده توهین نکنید…والا خیلی خنگید!
ضمنا از خانم موسوی هم بابت نوشتن این قالب جدید و جسورانه سپاسگذارم. لطفا ادامه بدین. تاحالا کسی جرات نداشته از رفتار و افکار آقایون حرف بزنه، مرسی از شما.
از نگاه این خانم همه مردان گرگ هستند!!!