چیزکست
۶ شهریور ۱۳۹۵
پریسا شمس
من هر روز دارم اینجا رو چک میکنم! 😐 کی قسمت بعدی رو میذارید؟!
داستانهای شنیدنی و قشنگی هستن فقط مشکلش دیر به دیر بودنشون هستن!! 🤔🤔🤔
پری ساجان چرا ملتو آزار میدی؟ حالا که مارو گرفتار قصه ها کردی و سر و کله طرف پیدا شده چرا چیز بعدیو آپلود نمیکنی؟
ای بی رحم
ای مخاطب آزار
ای فَنکُش
خدا به سر شاهده راضی نیستم ازتون، چرا نمیاین چیزنا قسمت جدید رو بذارین، ما بخونیم و ببینیم و بشنویم؟! بابا ما بهر شما میایم اینجا، این چه عشق یه طرفه ایه😡😒
گفته باشم این اخرین باره که خواهش میکنم قسمت بعدی و بذاری. بار بعدی تمنا میکنم ولی بعد از اون دیگه سرو کارت با قانونه! با یه مامور میام در خونه ات دو تایی با هم التماس میکنیم. نگی نگفتما!!!!
نکنه باید منتظر بمونیم که ماجرای من و مامانم با کانال تلگرام هم زمان بشه؟?????
__farahanı_ سلام این اکانت در اینستاگرام هر روز پستای شما در تلگرامو کپی می کنه و به اسم خودش میذاره
دوتا آندرلاین ابتدا یک آندرلاین انتها لطفا ریپورتش کنید
ماجراهای من و مامانم – قسمت پونزدهم
صدای قدم هاش که داره تو پذیرایی راه میره میپیچه تو گوشم، خدایا این چه حسیه که من دارم، مثل خفگی میمونه، قلم تند تند میزنه و توی شوکم که صدای خسرو منو به خودم میاره: سارا کجایی؟ چرا سسا رو ریختی رو پیتزاها؟ با شنیدن این جمله، تلفیقی از حس عصبانیت و کنجکاوی از درونم به بیرون میجوشه، درو باز می کنم و میرم توی پذیرایی ببینم اصن برای چی اومده. خسرو در حالی که داره یه برش از پیتزا رو میخوره، نگاهی خونسرد بهم میندازه و متوجه صورت بر افروختم میشه، قبل از اینکه چیزی بگم میگه: دیدمت اومده بودی جلوی در خونم و خیلی آروم یه گاز دیگه از پیتزا میزنه… من که اصلا انتظار چنین حرفی نداشتم، یکم دست و پامو گم می کنم و چند ثانیه ای چیزی نمیگم، بعد برای اینکه دست بالا رو بگیرم، میگم کی؟ در مورد چی حرف میزنی؟ میخوام انکار کنم که میگه دیدمت تا اومدیم پایین پاتو گذاشتی رو گاز و رفتی، ولی نیومدم اینجا که مچتو بگیرم، حقیقتش سارا من هنوزم نمی فهمم چرا ما طلاق گرفتیم، هنوزم که هنوزه من نتونستم با جداییمون کنار بیامو و هنوزم… دوست دارم…
در این لحظه سارا میگه می تو، و این دو گل عاشق میپرن بغل هم و مامان سارا از پشت میاد بیرون کل میزنه و همه با چشمانی اشک آلود تشویق می کنن داستان به خوبی و خوشی تموم میشه.
بهـــترین پایان ممکن
15 دیدگاه
به شدت منتظر قسمت بعدی شم…
تو رو خدا بعدیش رو زودتر بذارید، خانوم شمس! :دی
مطمئن بودم همینروزا سر و کله خسرو پیدا میشه!
چی شدی پری سا؟ خسرو اومد دستت از قلم افتاده!؟
من هر روز دارم اینجا رو چک میکنم! 😐 کی قسمت بعدی رو میذارید؟!
داستانهای شنیدنی و قشنگی هستن فقط مشکلش دیر به دیر بودنشون هستن!! 🤔🤔🤔
پری ساجان چرا ملتو آزار میدی؟ حالا که مارو گرفتار قصه ها کردی و سر و کله طرف پیدا شده چرا چیز بعدیو آپلود نمیکنی؟
ای بی رحم
ای مخاطب آزار
ای فَنکُش
آقا تورو خدا بگذارین بعدیو دیگه دلمون خون شد…….
خدا به سر شاهده راضی نیستم ازتون، چرا نمیاین چیزنا قسمت جدید رو بذارین، ما بخونیم و ببینیم و بشنویم؟! بابا ما بهر شما میایم اینجا، این چه عشق یه طرفه ایه😡😒
گفته باشم این اخرین باره که خواهش میکنم قسمت بعدی و بذاری. بار بعدی تمنا میکنم ولی بعد از اون دیگه سرو کارت با قانونه! با یه مامور میام در خونه ات دو تایی با هم التماس میکنیم. نگی نگفتما!!!!
نکنه باید منتظر بمونیم که ماجرای من و مامانم با کانال تلگرام هم زمان بشه؟?????
__farahanı_ سلام این اکانت در اینستاگرام هر روز پستای شما در تلگرامو کپی می کنه و به اسم خودش میذاره
دوتا آندرلاین ابتدا یک آندرلاین انتها لطفا ریپورتش کنید
__farahani_
مردیم از انتظار
ماجراهای من و مامانم – قسمت پونزدهم
صدای قدم هاش که داره تو پذیرایی راه میره میپیچه تو گوشم، خدایا این چه حسیه که من دارم، مثل خفگی میمونه، قلم تند تند میزنه و توی شوکم که صدای خسرو منو به خودم میاره: سارا کجایی؟ چرا سسا رو ریختی رو پیتزاها؟ با شنیدن این جمله، تلفیقی از حس عصبانیت و کنجکاوی از درونم به بیرون میجوشه، درو باز می کنم و میرم توی پذیرایی ببینم اصن برای چی اومده. خسرو در حالی که داره یه برش از پیتزا رو میخوره، نگاهی خونسرد بهم میندازه و متوجه صورت بر افروختم میشه، قبل از اینکه چیزی بگم میگه: دیدمت اومده بودی جلوی در خونم و خیلی آروم یه گاز دیگه از پیتزا میزنه… من که اصلا انتظار چنین حرفی نداشتم، یکم دست و پامو گم می کنم و چند ثانیه ای چیزی نمیگم، بعد برای اینکه دست بالا رو بگیرم، میگم کی؟ در مورد چی حرف میزنی؟ میخوام انکار کنم که میگه دیدمت تا اومدیم پایین پاتو گذاشتی رو گاز و رفتی، ولی نیومدم اینجا که مچتو بگیرم، حقیقتش سارا من هنوزم نمی فهمم چرا ما طلاق گرفتیم، هنوزم که هنوزه من نتونستم با جداییمون کنار بیامو و هنوزم… دوست دارم…
در این لحظه سارا میگه می تو، و این دو گل عاشق میپرن بغل هم و مامان سارا از پشت میاد بیرون کل میزنه و همه با چشمانی اشک آلود تشویق می کنن داستان به خوبی و خوشی تموم میشه.
بهـــترین پایان ممکن